صبح بي تو رنگ بعد از ظهر يك آدينه دارد
بي تو حتي مهرباني حالتي از كينه دارد
بي تو مي گويند تعطيل است كار عشقبازي
عشق اما كي خبر از شنبه و آدينه دارد
جغد بر ويرانه مي خواند به انكار تو اما
خاك اين ويرانه ها بويي از آن گنجينه دارد
خواستم از رنجش دوري بگويم يادم آمد
عشق با آزار خويشاوندي ديرينه دارد
روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرم
اي خوشا دستي كه رنگ آبرو از پينه دارد
در هواي عاشقان پر مي كشد با بي قراري
آن كبوتر چاهي زخمي كه او در سينه دارد
ناگهان قفل بزرگ تيرگي را مي گشايد
آنكه در دستش كليد شهر پر آيينه دارد.