سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آبان 90 - آلما

یک لحظه خوابم برد، گویا در حرم هستم!
اینجا که حالا ایستادم زیر ایوان است
پشت سرم مردی زیارتنامه می‌خواند
از ظاهر او می‌شود فهمید چوپان است
از روستای کوچکی اطراف
مشهد یا
از پیرمردان عشایر از لرستان است
یک چوبدست و سفره نانی خشک پهلویش
انگار در جیب کتش یک جلد قرآن است
دستش به روی شانه‌ام ناگاه، «امری بود؟»
می‌خندد و زیر لبش این بیت پایان است
مشهد، مدینه، کربلا را در خودت دریاب!
جانان تو هستی، گنبد و گلدسته بی‌جان است! 



دل نوشته » آلما » ساعت 12:45 عصر روز جمعه 90 آبان 27