سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مرداد 88 - آلما

هرکه مرا طلب کند ،خواهد یافت
   وهرکه مرا یافت ،مرا می شناسد
      وهرکه مرا شناخت ،مرا دوست می دارد
         وهرکه مرا دوست داشت ،عاشقم می گردد
            وهرکه عاشقم شد ،،عاشقش می شوم
                وهرکه من عاشقش شوم ،عاقبت او را شهید می کنم
                    وهرکه را شهیدش کنم ،خودم خونبهای او می شوم ...



دل نوشته » آلما » ساعت 10:0 عصر روز چهارشنبه 88 مرداد 21

همه بهت می گویند «از خدا بترس »من می گویم «نترس »نترس .از چی می ترسی ؟فکرکرده ای چی می خواهد ازت ؟خدا است .همه ما را خودش درست کرده است .می داند چی در چنته مان هست؛دل ،جگر ،قلوه ،سیرابی و شیردان هرچی داری خودش درست کرده است .اگر جگر مرغ بهت داده باشد که شجاعت شیر نمی خواهد که .

حسین را می شناخت .می دانست چی بهش داده .گفت «چی میدی ؟»گفت «هرچی .شماجان بخواه .»گفت «کم است »حسین گفت «پس چی ؟»گفت «توخیلی جان خوبی داری .خیلی قشنگ است .باید هفتاد بار جان بدهی

من را هم می شناسد تا حالا ازم یک گوشه ناخنم را هم نخواسته ،می داند نه جگرش رادارم نه جنسش را .همین دهنم را هم قسطی می جنبانم .نترس با تو کاری ندارد .به تو هزار تا چیز می دهد ،یکی هم نمیخواهد . به موسی گفت «کفشهایت را در آور »گفت «این جا جای مقدسی است کفشهایت را در آور »یعنی قبل از موسی کسی از آنجا رد نشد بود ؟یا همه پابرهنه بودند ؟یا بعدش کسی رد نشد ؟یا نوشته زده بودند «های ملت کفش هایتان را بکنید ؟»نه ...هرکس به معرفت خودش .او موسی بود که گفتندش «کفش هایت را در آور .»من و تو از آنجا رد هم می شویم وعین خیالمان نیست .آتش هم روشن می کنیم .قهوه هم درست می کنیم و می خوریم .کسی هم کاری با ما ندارد .حالا .منظور این که نترس .از خدا نترس .برو تو دامنش ،هیچ نترس ...

 



دل نوشته » آلما » ساعت 10:39 عصر روز یکشنبه 88 مرداد 18