کلاس پنجم که بودم در ته کلاس ما ، پسر درشت هیکلی می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ! ؟؟؟
آن هم به سه دلیل :
اول آنکه : کچل بود !
دوم اینکه : سیگار می کشید !!
و سوم - که از همه بدتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!!!
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل را - که زمانی ته کلاس می نشست - را دیدم
در حالیکه زن داشتم ! سیگار می کشیدم ! ! و کچل شده بودم ! ! !
و تازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهایی که ابراز انزجار می کند به مرور زمان برای خودش بوجود می آید !!! .
دل نوشته » آلما » ساعت 5:11 عصر روز یکشنبه 88 خرداد 31