من سه تاری دارم از ایام دور
زادگاهش بستر باغ بلور
شب که قلبم رانظافت می کنم
سوره ای با او تلاوت می کنم
من سه تاری دارم از ایام دور
زادگاهش بستر باغ بلور
شب که قلبم رانظافت می کنم
سوره ای با او تلاوت می کنم
کلاس پنجم که بودم در ته کلاس ما ، پسر درشت هیکلی می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ! ؟؟؟
آن هم به سه دلیل :
اول آنکه : کچل بود !
دوم اینکه : سیگار می کشید !!
و سوم - که از همه بدتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!!!
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل را - که زمانی ته کلاس می نشست - را دیدم
در حالیکه زن داشتم ! سیگار می کشیدم ! ! و کچل شده بودم ! ! !
و تازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهایی که ابراز انزجار می کند به مرور زمان برای خودش بوجود می آید !!! .
به ده خطای شناختی مسبب روحیات منفی ،اشاره می کنم.اغلب کسانی که این خطاهای شناختی را مطالعه نموده اند معتقدند که این معلومات زندگیشان را متحول کرده است .با این حال توجه داشته باشید که در بسیاری از مواقع افکار منفی سالم و بجا هستند تشخیص افکار سالم از ناسالم و اینکه چگونه با موقعیت های به راستی منفی بر خورد واقع بینانه داشته باشیم به همان اندازه، رهایی از افکار و احساسات مخدوش اهمیت دارد .
1-تفکر هیچ یا همه چیز :همه چیز راسفید ودر غیر اینصورت سیاه می بینید ،به نظر شما هر چیزی کمتر از کامل ،شکست تلقی می شود .
2-تعمیم مبالغه آمیز :هر حادثه منفی و شکستی را ،شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کنید و آنرا باکلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کنید .(من همیشه بدشانسم )و...
3-فیلتر ذهنی :تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیتها را تار می بینید .به جزئی ازحادثه منفی توجه داریدوبقیه رافراموش می کنید.شبیه چکیدن قطره ای جوهر که کل بشکه آبی را کدر می کند .
4-بی توجهی به امر مثبت :با بی ارزش شمردن تجربه ها و کارهای خوب خود،اصراربر مهم نبودن آنهادارید.کارهای خوب خود را بی اهمیت میخوانید و می گویید هرکسی میتواند این کار را انجام دهد .
5-نتیجه گیری شتابزده :بی آنکه زمینه و دلیل محکمی وجود داشته باشد ،شتابزده نتیجه گیری می کنید .(فلانی با من برخورد بدی خواهد داشت )(آبرویم خواهد رفت )(از عهده انجام این کار بر نخواهم آمد ).
6-درشت نمایی :از یک سو درباره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر ،اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه که هست بر آورد می کنید .
7-استدلال احساسی :فرض را بر این می گذارید که احساسات منفی شما لزوما منعکس کننده واقعیت هاست.(ازسوارشدن درهواپیما وحشت دارم ،حتما پرواز با هواپیما بسیار خطر ناک است ).
8-باید ها :انتظاردارید که اوضاع آنطورکه شمامیخواهیدوانتضار دارید،باشد.باید هاتولیدتمردمی کنندواشخاص تشویق می شوندکه درست بر عکس آن راعمل کنند .
9-بر چسب زدن:به جای اینکه بکویید اشتباه کردم به خودبرچسب منفی می زنید و می گویید من بازنده هستم . این بر چسب ها (احمق ،شکست خورده ،بازنده و...)منجر به خشم اضطراب و دلسردی وکمی عزت نفس می شود .
10-شخصی سازی و سرزنش :خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کنید که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته اید .(زنی از آموزگار پسرش شنید که او خوب درس نمی خواند،با خود گفت :این نشان میدهد من مادر بدی هستم )شخصی سازی منجر به احساس گناه ،خجالت و ناشایسته بودن می شود .
نمی شود در تمام لحظات زندگی شاد بود و یا اختیار کامل احساسات خود را دردست گرفت و نمی توان همیشه منطقی بود .همه نواقص و اشکالاتی دارند .ولی با مطالعه خطاهای شناختی ذکر شده و تشخیص افکار منفی سالم و ناسالم می توانید افکار خود را که منجر به احساسات بد یاخوب شما می شوند کنترل کرده و لحظات زندگی خود را خودتان به شادی و آرامش رقم بزنید...
منبع :کتاب -از حال بد به حال خوب- اثر دکتر دیوید برنز .
حال خاتون چه بد بود ،رو چادرش یه رد بود
رد خونو نمیگم ،انگار جای لگد بود ...
شاعر :شخص ثالث -صله اش با مادرم زهرا
آنها فقط از فهمیدن تو می ترسند .از تن تو
هرچقدر هم قوی بشی ،ترسی ندارند
از گاوکه گنده تر نمیشی ،میدوشنت
از خر که قوی تر نمیشی ،بارت میکنند
از اسب که دونده تر نمیشی ،سوارت میشند
آنها از فکر تو میترسند ... دکتر شریعتی
سفرت بخیر ،اما
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را ...
برای آمدنت انتظار کافی نیست
دعاواشک ودلی بی قرار کافی نیست
خودت دعا کن ای نازنین که برگردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست ...
مرحمی خرج دل چاکم کنید
همرهان همراه او خاکم کنید
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست. مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت. و نشنید که درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید. مسافر رفت و کولهاش سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود. به ابتدای جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید. مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری، مرا هم میهمان کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهام خالی است و هیچ چیز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز که میرفتی، در کولهات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در کولهات جا برای خدا هست. و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت. دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی! درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم. وپیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جادههاست...
ساحل آرامش ...
من و
نیلوفر و
امیر علی